جدول جو
جدول جو

معنی هفت چشم - جستجوی لغت در جدول جو

هفت چشم
(هََ چَ / چِ)
موجودی که دارای هفت چشم باشد:
آن پادشاه ده سر و شش روی و هفت چشم
با چار خصمشان به یکی خانه اندرند.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم چشم
تصویر هم چشم
کسی که با دیگری در کاری رقابت کند، رقیب، حریف
فرهنگ فارسی عمید
(هََ پُ)
هفت نسل که پس از هر کسی از او و فرزندانش در وجود آیند. مقابل هفت جد.
- هفت پشت کسی را به سگ آبی رساندن، کسی را به تعریف غیرواقع به کمال اغراق و مبالغه ستودن، مثلاً شخصی در تعریف شخصی یا چیزی اغراق از حد برد، گویند: آقا بس کن، هفت پشتش را به سگ آبی رساندی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ چِ مَ)
دهی است از بخش دلفان شهرستان خرم آباد که 360 تن سکنه دارد. آب آن از سراب هفت چشمه و محصول عمده اش غله، توتون، لبنیات و پشم است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ چِ مَ)
دهی است از بخش سنجابی شهرستان کرمانشاهان که 180 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله، حبوب، میوه، قلمستان و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ چِ مَ)
دهی است از بخش شبستر شهرستان تبریز که 284 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ چِ مَ)
دهی است از بخش صالح آباد شهرستان ایلام که 550 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و لبنیات است. ساکنان از طایفۀ پنج ستون هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(هََ چِ مِ)
دهی است از بخش آخورۀ شهرستان فریدن. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(هََ چِ مِ)
دهی است از دهستان کاکاوند از بخش دلفان شهرستان خرم آباد که 240 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه علی و محصول عمده اش غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََچِ مَ)
دهی است از بخش گرمسار شهرستان دماوند که 69 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول عمده اش غله، بنشن و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(هََ بِ)
دهی است از بخش مرکزی شهرستان مشکین شهر که 68 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ چِ مَ)
دهی است از بخش ترک شهرستان میانه که 334 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ چَ / چِ)
برابر و مقابل و رقیب. (آنندراج) : آزادخان از فرقۀ غلزه ای و هم چشم با فرقۀ ابدالی بود. (مجمل التواریخ گلستانه)
لغت نامه دهخدا
(هََ خُ)
هفت آسمان. (آنندراج) :
به خم درشد از خلق پی کرد گم
نشان جست از آواز این هفت خم.
نظامی.
رجوع به هفت آسمان، هفت خراس، هفت خروارکوس و هفت خضراشود
لغت نامه دهخدا
(هََ چِ مَ)
دهی است از بخش چگنی شهرستان خرم آباد که 150 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ چِ مَ)
دهی است از بخش حومه و ارداک از شهرستان مشهد که 56 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول عمده اش غله، بنشن و چغندر است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(هََ قَ لَ)
هفت نوع شیوۀ کتابت خط فارسی است که نامهای آنها بدین قرار است: ثلث، محقق، توقیع، ریحان، رقاع، نسخ، و تعلیق. (از برهان). اقلام معروف قدیم شش قلم است که عبارتند از: ثلث، ریحان، نسخ، رقاع، تعلیق، و غبار. این شیوه ها در تاریخ خط فارسی به اقلام سته معروف اند، نیز کنایت از آرایش کامل است و قسمتهای آرایش، چنانکه گویند: خود را به هفت قلم آرایش کرده بود، یعنی آرایش او نقص نداشت. رجوع به هرهفت شود
لغت نامه دهخدا
(هََ چِ مَ)
دهی است از بخش زاغۀ شهرستان خرم آباد که 80 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول عمده اش غله و لبنیات و کاردستی زنان ده جاجیم بافی و فرش بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ چَ / چِ مَ / مِ)
آنچه دارای هفت سوراخ باشد:
چه باید در این هفت چشمه خراس
زبهر جوی چند بردن سپاس.
نظامی.
- کمر هفت چشمه:
تاج بر فرق سر نهادندش
کمر هفت چشمه دادندش.
نظامی.
کمر هفت چشمه در بربست
بر سر تخت هفت پایه نشست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(خُ تَ / تِ چَ / چِ)
خوابیده چشم. آنکه چشم مخمور دارد، آنکه چشم باز ندارد. افتاده چشم. اعمش. (زمخشری)
لغت نامه دهخدا
(هََ چَ)
هفت فلک. هفت آسمان. هفت خراس:
تسبیح هفت چرخ شنودستی
گر نیست گشته گوش ضمیرت کر.
ناصرخسرو.
نوبر باغ هفت چرخ کهن
درۀ تاج عقل و تاج سخن.
نظامی.
برون جسته از کندۀ چاربند
فرس رانده برهفت چرخ بلند.
نظامی.
شش جهت بر قبای او زرهی
هفت چرخ از کمند او گرهی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ چَ / چِ)
شوخ و بی حیا. (آنندراج). گستاخ و بی شرم و بی حیا. (ناظم الاطباء) :
جست دعوی گر مخالف گوی
زیرک سخت چشم حجت جوی.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کنایت از هفت آسمان است. هفت فلک. هفت خراس. هفت ایوان:
بر طرۀ هفت بام عالم
نه طاس بهشته ای نه پرچم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(هََ شَ)
به معنی هفت سلطان است که کنایه از هفت کوکب باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
کسی که در کاری با دیگری رقابت کند حریف رقیب: هرکسی بمعرکه رسید به جهت تحصیل نام و ننگ و غیرت هم چشمان بی ملاحظه از عقب مخالفان میتاخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت شمع
تصویر هفت شمع
هفت سپندار گواژ هفت اختر هفت روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت قلم
تصویر هفت قلم
هر هفت هفت گونه آرایش و هفت دبیره -1 هفت قسم ازهرچیز، هر هفت: (هفت قلم خودرا آرایش کرد) یا هفت قلمبزک کردن، بطورکامل آرایش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هفت پشت
تصویر هفت پشت
هفت نسل گذشته: (تاهفت پشتش همه تاجر وپولداربودند) -2 آبا واجداد
فرهنگ لغت هوشیار
دارای هفت چشمه. یا کمر (بند) هفت چشمه. کمربندی که دارای هفت عدد گوهرباشد: (تاج برفرق سرنهادندش کمرهفت چشمه دادندش) (هفت پیکر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هم چشم
تصویر هم چشم
((~. چَ))
رقیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هفت بام
تصویر هفت بام
کنایه از هفت آسمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هفت چتر
تصویر هفت چتر
((~. چَ))
کنایه از هفت آسمان
فرهنگ فارسی معین
حریف، رقیب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چشم درشت
فرهنگ گویش مازندرانی
بافته ای که پنهانی آن یک وجب و شش آنگشت است، اصطلاحی در
فرهنگ گویش مازندرانی